سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیرى را که آتش دوزخ در پى بود خیر نتوان به حساب آورد ، و شرّى را که پس آن بهشت بود ، شرّ نتوان وصف کرد . هر نعمتى جز بهشت خوارست ، و هر بلایى جز آتش دوزخ عافیت به شمار . [نهج البلاغه]
 

 

 

لذت با قرآن بودن

بالاخره روز موعود فرارسید.

همه چیز آماده بود برای برگزاری یک جشن صورتی.یعنی چی؟

حال و هوای بچه ها قبل از شروع کلاس دیدنی بود.

بعضی ها با مهارت تمام بادکنکا رو باد می کردند (کلی هم قیافه می گرفتـنشوخی)  و کاغذهای قرعه کشی رو توش میذاشتن.گهگاهی هم با صدای ترکیدن یکی از بادکنک ها چند متری بالا می پریدن و رنگ رخسارشون دگرگون می شد.ترسیدم

گروهی در و دیوار کلاس رو با تورهای صورتی تزئین می کردند.شوخی های حین کار هم شیرینی اون رو دو چندان می کرد. به پیشنهاد رئیس کلاس,راضیه قرار گذاشتیم با همون تورهای صورتی برای اولین کسی که عروس بشه لباس عروس بدوزیم.جالب بود

گروهی از بچه ها در حال تزئین میز و مخلفات روی اون از جمله یادبودای بچه ها،جعبه ی گل استاد،و از همه مهمترکیک و شربت بودند.

یادبودا با گلای صورتی خوشگلش داخل سبد زیباتر شده بود.

 

جعبه ی گل استاد هم مثل خودش قشنگ و با طراوت(؟؟؟) بود .

 

کیکمونم قرار بود صورتی باشه اما از قضا سفید از آب در اومد.با طرح گنبد زیبای امام رئوف(ع).

 

شربتای خوشرنگ و خوشمزه ی فائزه هم که داشت همه رو وسوسه می کرد که…دهنم آب افتاد

 

 

بعضی از بچه ها هم که نذر کرده بودند چندین بار مسیر پله ها رو طی کنند،دائم با شور و اضطراب پائین و بالا می رفتند و اخبار خارج و داخل رو گزارش می دادند.دعوا

خلاصه بچه ها یکی یکی ملحق می شدند و صدای شاد سلامشون ،سکوت کلاس رو در هم می شکست(چه سکوتی !کم مونده بود کلاس از جا کنده شه؟!گیج شدم)

در همین لحظات ،یکدفه صدای راضیه مثل همیشه رفت بالا که" هیسسسسبچه ها استاد دیر میان!"قرار شد خودش پرسش 20صفحه وصفحات جدیدو شروع کنه تا استاد برسن.

 از اونجایی که راضیه یاور مظلومای کلاس و وکیل مدافعمونه،همه شاد و شنگول از اینکه ا ز "عذاب الیم"پرسش 20صفحه و 2صفحه جدید جون سالم به در بردیم،راس ساعت 2کلاسو شروع کردیم .هنوز پرسش راضیه تموم نشده بود که استاد سر رسیدن.

بالاخره جشن شروع شد…

واسه ما هر جشن بهانه ایه برای تجدید عهد با خدا و امام زمان(عج) !بنابراین آغازگر جشنمون نامه ی زیبای راضیه به خدا بود .از اون لحظه همه با هم تصمیم گرفتیم در تمام لحظات زندگی با قرآن بمونیم و از خدای مهربونم خواستیم که تنهامون نگذاره .

بعد از اون با شمارش "یک…سه…چهار" استاد شروع کردیم به خوندن شعر" گوهر ولای تو…" ضمن اینکه حواسمون بود که داریم به امام رضا (ع) سلام میدیم .مؤدب

حالا دیگه نوبتی هم که بود ،نوبت رسیده بود به پذیرایی ( کیکه داشت چشمک می زد و استاد دیگه طاقتشون طاق شده بود . ) در حین اینکه سمیه شربت تعارف می کرد ، استاد از ما خواستن که یه "بسم لله الرحمن الرحیم"بلند بگیم تا شروع کنن به تقسیم کیک…! ما هم مثل بچه های حرف گوش کنمؤدب و البته با چاشنی خنده ، بسم الله رو گفتیمو" فوقع ما وقع… "

هنوز صدای بسم الله مون فروکش نکرده بود که صدای راضیه باز رفت بالا که " بچه ها حداقل یه دست بزنید …" وهمه شنگولانه شروع کردند به دست زدن.بعضی ها هم که جوگیر شدن و "تولدت مبارکمآفرین" میخوندن .

خلاصه ، تا به خود اومدیم دیدیم ، از در و دیوار کلاس صدای"سیما…سیما" بلنده.غافل از اینکه سیما داره بشقاب قشنگا رو تقسیم میکنه .

 تو همین گیر و دار ، در کلاسو زدند . سمانه رفت دم در و چند لحظه بعد با سینی پر از کیک وارد شد . اینم از شیرینی دفتر…

حالا دیگه خیالمون از بابت کیک و هیئت همراه راحت شده بود .

 

   قصد داشتیم نماز استغاثه به امام زمان (عج) رو که هر هفته به نیت یکی از بچه های کلاس میخوندیم ، همه با هم توی کلاس بخونیم . اما به علت کمبود جا و دنگ و فنگ به سوره ی فتح و دعای بعد از نماز اکتفا کردیم . واسه همین استاد سوره ی فتح رو تلاوت کردن و ما هم زمزمه می کردیم.

جشن تولد امام رضا (ع) بدون صحبت از منش و کردارشون و الگو گیری از این امام بزرگوار ، نمکی نداشت . بخاطر همین فاطمه داستان یکی از مناظرات حضرت (ع) رو (که مناظره با جاثلیق و از مهم ترین مناظرات حضرت بود ) برامون شرح داد . چیزی که در این مناظره بیشتر به چشم می اومد این بود که امام(ع) با هرکسی به زبان خودش سخن می گفت (که مصداق بارز آیاتی همچون "وما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه لیبین لهم/5براهیم" یا "أدع الی سبیل ربک بالحکم? و الموعظ? الحسنه/125 نحل" است) و در عین احترم به مقدسات اونا ، از مقدسات خودشونم (نماز اول وقت ) کوتاه نمی اومدن.

در پایان و البته بعد از قرائت دعا ، استاد 8 تا از بادکنکا رو ترکوندن . قرار شد همه به همدیگه دعا کنیم و به اون 8 نفر دعای ویژه .

به عنوان حسن ختام و بری یادگاری ، یه عکس دسته جمعی گرفتیم و از اون لحظه به بعد ما شدیم :

 

 "ثلثچه حافظ "

 

                                                                                                                                            





  • کلمات کلیدی :

  • ::: دوشنبه 90/2/5 ::: ساعت 12:50 عصر :::   توسط لذت با قرآن بودن 
    نظرات شما: نظر